فسیر ادبی عرفانی بسم الله الرّحمن الرّحیم (104)

سوره 104 : هُمَـــــزَه

جمــــال احـدیت


بنام خـداونــدی که :

عـزیز است نام او، عظیم است اِنعام او،

قدیم است کلام او، شیرین است پیغام او،

هـر ذرّه از ذرّات عالـم دلیل است بر جـلال و اکــرام او،

هـر کجا شاهی است نقش بنــدگی او بر جبیــن او است.

خـداونــدی که زمیـن خدمت بار نعمت او نکشد !

و آسمــان شکــر منّت او را برنتــابد !

 و دست وصف به شــاخ جــلال صمدیت او نرسد،

و چشــم فلک سهیـل جمــــال احدیـت او نبینـد !

************************

الهـــــی؛

تو آنی که خود گفتی و چنانکه گفتی آنی،

عظیم شأنی،  بزرگ احسانی، عـزیـز سلطــانی،

دیـّـان و مهــربانی، هـم نهانی هـم عیـانی،

دیـــده را نهــانی، و جان را عیــــانی،

 من ســزای تــو نـدانـــم  و تـــو دانی!

*************************

الهـــــی؛

تـــو ما را برگرفتی و کسی نگفت که بردار !

اکنـــون که برگرفتـی وامگـــذار ،  

و در سایه لطف و عنایت خود نگهدار ،

الهـــــی؛

یک دل پر درد دارم و یک جان پر زجر !

خداوندا ؛ این بیچـــاره را چه تدبیـــر ؟

بار خدایا ؛ درماندم ، نه از تو ، لکن درماندم در تو !

اگر غایب باشم گوئی کجـــائی ؟

چون به درگاه درآیم در را نگشائی !

الهـــــی؛

هرکس را آتش در دل است و این بیچاره را آتش بر جان !

هرکس را سر و سامانی است و این درویش را نه سریست و نه سامانی!

########################

جـلالتی نه تکلـف سعـادتی نه گـزاف

حقیقتی نه مجـاز و مقـالتی نه محـال!

درِسرای طرب چون بکوفت دست غمان

زچـرخ وهــم فروشد ستارگان خیال



موضوع :